بازكاوى تفسيرى سوره ماعون
این مقاله در شمارۀ 107 نشریه علمی پژوهشی معرفت (آبان1385) منتشر گردیده که متن کامل آن منتشر میگردد.
اشاره
نوشتهاى كه پيش رو داريد بازكاوى تفسيرى بخشى از سوره ماعون است كه به عنوان نمونه عملى درس روش تفسير موضوعى ارائه شده است. در آن درس مراحل مختلف فرايند تفسير مطرح و نمود آن در اين نمونه نشان داده مىشد ولى در اين مقاله از تفكيک آن مراحل براى رعايت اختصار صرف نظر گرديد، چنانكه مقاله نيازمند تنظيم و سازماندهى مجدد بود كه توفيق انجام آن را نيافتم، به هر حال اميد است دست كم نكاتى را در مورد فهم آيات اين سوره و روش استنطاق آيات فراهم آورده باشد و بتواند نشان دهد كه تفسير قرآن و ظهورگيرى از آن امرى ذوقى و بىملاک نيست بلكه هرگونه استفاده از قرآن روشمند و مستند به قاعده و انطباق آن بر مورد است. اميد است قرآنپژوهان معزّز با ارسال انتقادها و پيشنهادهاى ارزشمند مرا مرهون الطاف خود قرار دهند.
(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ * فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ * وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ)(ماعون/ 1-3)
قرائت: به دليل آنكه قرائت رايج قرائت معتبر است ـ زيرا ديگر قرائتها شاذ است ـ و از طرفى، ديگر قرائتهاى ذكر شده در معناى اين آيات تأثير چندانى ندارد، پرداختن به بحث قرائت بىوجه است.
(أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ)
مباحث ادبى[1]
«أ»: همزه، همزه استفهام است[2] و استفهام يا حقيقى است و يا مجازى. در اين آيه، چون استفهام كننده خداوند است، استفهام حقيقى معنا ندارد؛ زيرا استفهام حقيقى براى روشنشدن مطلب براى سؤالكننده است و خداوند، كه سؤالكننده است، از همه چيز آگاه است: (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ)(رعد/9)؛ (إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ)(مائده/97) استفهام مجازى نيز كاربردهاى گوناگونى دارد كه آنچه در اينجا مىتواند منظور باشد معناى تعجب يا تعجيب است و چون تعجب در مورد خداوند معنا ندارد، مقصود از تعجب آن است كه اين موضوع تعجب برانگيز است و جاى تعجب دارد، نه آنكه خداوند تعجب كرده است.[3] معناى تعجيب، كه در برخى از منابع تفسيرى و ادبى ذكر شده است نيز مىتواند صحيح باشد و نزديک بههمين معناست.
«رَأَيْتَ»: ماضى مخاطب از رؤيت است. رؤيت بهمعناى ديدن و شناختن، هر دو به كار مىرود و در قرآن نيز به هر دو معنا به كار رفته است.[4] رؤيت بهمعناى ديدن با چشم ظاهر، يک مفعولى است و بهمعناى معرفت، به صورت يک مفعولى و دو مفعولى، هر دو به كار مىرود.[5] گرچه در اين آيه امكان اراده هر دو معنا وجود دارد، ولى به نظر مىرسد معناى دوم ترجيح دارد؛ زيرا مقصود صرف ديدن نيست كه آيا چنين فردى را ديدهاى يا خير، بلكه مقصود آن است كه آيا او را شناختهاى يا خير؟ بنابراين، حتى اگر «رَأَيْتَ» به معناى رؤيت با چشم باشد، معناى لازم آن، يعنى معرفت مدّنظر است. بههمين دليل، قرآنپژوهان فاء در آيه بعد را شرطيه دانسته و گفتهاند: شرط آنكه «فان لم تعرفه» و نظاير آن بوده، حذف شده است.
در اينكه مفعول دوم «أرأيت» چيست، برخى گفتهاند: «من هو» و يا «أليس مستحقّاً عذاب اللّه» است؛ ولى مىتوان گفت: حذف مفعول براى آن است كه ذهن شنونده نسبت به آن جولان يايد و اشتياق به آن برايش حاصل شود و به لحاظ مصاديق گوناگون مكذّب دين، صفت يا رفتار برجسته او مراد است.
گاهى هم «أرايتَ» روى هم رفته به معناى «اخبر» يا «اخبرنى» آمده كه در واقع، «رؤيت» مجازاً در معناى نتيجه رؤيت به كار رفته است؛[6] زيرا بيشترين خبرهايى كه هر كس از طريق ارتباط مستقيم با جهان خارج مىدهد به وسيله رؤيت و معرفت بصرى است.[7] به هرحال، چون معناى مجازى است و دليل و ضرورتى بر اراده مجاز در آيه نيست، معناى مرجوحى است.
در اينكه فاعل «رأيتَ» كيست، دو ديدگاه مطرح است:
الف. شخص پيامبر صلىاللهعليهوآله ؛
ب. هر شنونده يا بيننده.
ظاهر آيه اين است كه فاعل «رأيتَ» شخص پيامبر صلىاللهعليهوآله است؛ زيرا اصل در خطابات مفرد قرآنى آن است كه پيامبر صلىاللهعليهوآله باشد كه مخاطب اصلى آيات است، مگر دليل و قرينهاى بر خلاف آن باشد و در اينجا دليل و قرينهاى وجود ندارد؛ ولى بيان اختصاصى نيست و با تنقيح مناط و يا به لحاظ آنكه پيامبر صلىاللهعليهوآله به عنوان رهبر، نماينده و تجسّم جامعه مورد خطاب است، هر مسلمانى را شامل مىشود.
اين احتمال نيز كه خطاب در آيه به لسان «ايّاك اعنى و اسمعى يا جاره» بوده و مراد ديگران مىباشد، دليلى بر آن نيست و ضرورتى اقتضاى آن را ندارد.
«يُكذّب»: از ماده «كذب» و در قالب باب تفعيل به كار رفته است. كذب در برابر صدق است و بايد با باطل و زور و فريه و افک مقايسه شود و وجه مشخصه آن و عناصرش و ارتباطش، با ديگر واژههاى متقارب روشن شود؛ ولى چون «كذّب به» در باب تفعيل معناى خاص دارد ـ چنان كه بسيارى از واژهها وقتى به بابهاى گوناگون مىروند معناى جديد پيدا مىكنند ـ نيازى به بررسى «كذب» و واژههاى متقارب، مترادف و متضاد با آن نيست، بلكه بايد با واژههاى متقارب با «كذّب به» مقايسه شود. كذب در باب تفعيل هم گاهى بدون حرف جر به كار مىرود؛ مانند: (فَإِنَّهُمْ لاَ يُكَذِّبُونَكَ وَ لَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ) (انعام/33) و گاهى با حرف باء متعدى مىشود؛ مانند آيه مورد بحث. در صورت اول، به معناى نسبت دروغ دادن، و در صورت دوم، به معناى دروغ دانستن است. در اين صورت، بايد با واژههاى جحد، انكار و نظاير آن و واژههاى مقابل آن مقايسه شود.
به اختصار مىتوان گفت: «جحد» اعلام مورد قبول نبودن يک امر از سوى هركس است و انكار، اعلام عدم قبول و ناشناخته بودن امرى از سوى منكر است، ولى «تكذيب» فراتر از اين دو به معناى اعلام عدم قبول و دروغ بودن موضوع است، و تصديق و ايمان، نقطه مقابل تكذيب است. «تصديق» اعلام واقعيت داشتن و صادق بودن و پذيرش و تأييد آن از سوى شخص است و «ايمان» نيز پذيرفتن از روى اعتقاد و پيوند فكرى و قلبى مثبت داشتن با يک آموزه. در نتيجه، «تكذيبِ» معاد نفى پيوند فكرى و قلبى با موضوع است و شديدترين مرحله برخورد منفى با روز جزا به شمار مىآيد.
«دين»: دين در لغت و آيات، به سه معنا به كار رفته است: «جزاء»؛ مانند: (مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ) (حمد/4)؛ «آيين» مانند: (لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ)(كافرون/6)؛ و «طاعت» مانند: (مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ) (اعراف/29) و در اينجا گفته شده كه معناى اول و دوم صحيح است، ولى با توجه به آيات بعد، سياق دلالت بر آن دارد كه معناى اول مناسبتر است و با توجه به آيات هم مضمون مانند (وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ)(مدّثر/46) تنها معناى صحيح همان معناى اول است و دست كم، معانى ديگر مرجوح مىشود و معناى «جزاء» ترجيح پيدا مىكند.
ظرايف و معارف
استفهام تعجبى، كه در صدر سوره آمده، به دلايل ذيل است:
الف. جلب توجه به شگفتى تكذيب جزاست كه اشاره به آن است كه در عين مسلّم و روشن بودن، تكذيب مىشود و اين تعجب يا بدان دليل است كه روز جزا و پاداش دهى به طور كلى، براى همه روشن و مسلّم است و به تعبير قرآن (لاَ رَيْبَ فِيهِ)(بقره/2) است، و يا اينكه مسئله معاد براى شخص مورد اشاره در اين آيه، با دلايل و شواهد، اثبات شده و مسلّم بوده است.
ب. براى تشويق به شناخت اين شخص و خصوصيات آن به منظور برحذر بودن از وى و آسيبرسانى او است.
ج. تكذيب معاد برخلاف جريان طبيعى و ناسازگار با مقتضاى عقل و دلايل قطعى عقلى، و شايسته نكوهش است و بنابراين، آيه مشعر به نكوهش مكذّب معاد است.
كاربرد واژه ماضى «رأيتَ» دلالت بر آن دارد كه اين معرفت بايد حاصل شود، به خلاف آنكه اگر فعل مضارع به كار رود مانند (هَلْ تَرَى مِن فُطُور)(ملک/3)، كه دلالت بر حصول در زمان حال است، يعنى: هماكنون بينديش و نتيجه بگير.
بايد در آيات ديگرى كه به صورت جمع «أرايتُم، ارايتُكم» آمده است تحقيقى انجام گيرد تا معلوم شود كه چه تفاوتى با اين آيه و مشابه آن، كه به صورت مفرد آمده، دارد و راز تفاوت تعبير در چيست؟ به عنوان احتمال، راز خطاب مفرد، نه جمع مىتواند آن باشد كه بر خصوص پيامبر صلىاللهعليهوآله به عنوان رهبر جامعه تأكيد بيشترى دارد و شناخت گروههاى مخالف و منحرف براى رهبر جامعه ضرورت بيشترى دارد، هرچند براى همه مسلمانان شناخت اين اشخاص و تحليل عملكرد و انديشه آنان براى عبرتگيرى و درسآموزى و مصونسازى خود لازم است. در واقع، اصل در معارف و احكام دين است، مگر آنكه دليل بر اختصاص داشته باشيم.
بهكار بردن صله و موصول به جاى تصريح به نام شخص، براى آن است كه دليل شگفتانگيز بودن و پيامدهاى آن را بيان كند كه چرا مسئله عجيبى است؟ چرا مورد نكوهش است؟ چرا بايد از آن احتراز كرد؟ چرا آن مشخصههاى بعدى را داراست؟ چون كسى است كه تكذيب دين مىكند. بهعبارت ديگر، در اين صورت از مقوله «تعليق الحكم على الوصف مشعرٌ بالعلّيّه» است؛ ولى در صورت ذكر نام شخص، چنين نيست. علاوه براين، مىتواند بر تحقير مكذب دين دلالت كند.
انتخاب صله و موصول به جاى وصف، به منظور دلالت بر آن است كه اين شخص اين عمل از او صادر شده و اين يک صفت نفسانى صرف نيست كه به مرحله عمل نرسيده باشد، بلكه ظهور و تجلّى و تجسّم دارد.
انتخاب فعل مضارع به جاى ماضى در صله، براى دلالت بر استمرار در زمان حال و آينده است، به خلاف ماضى كه صرفاً دلالت بر تحقق آن در گذشته، اگرچه يک بار مى كند و حتى با توبه و ترک اين عمل در زمان حال هم سازگار است.
حذف مفعول دوم «رأيتَ» براى آن است كه ذهن شنونده متوجه امور گوناگونى شود. اين امور ممكن است به لحاظ مصداقهاى متفاوت اين آيه يا يک مصداق در زمانهاى گوناگون باشد؛ در ضمن، آمادگى براى پىبردن و تشنگى براى دانستن برايش حاصل شود تا مطالب بعدى خوب جايگزين شود.
باتوجه به آنچه اشاره شد، يعنى اين نكته كه (الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ) اشعار به عليّت دارد و مقصود آن است كه آنچه درباره اين شخص مىگوييم از اين علت برمىخيزد؛ ممكن است گفته شود اگر تكذيب علت است بايد هركسى كه تكذيب مىكند چنين آثارى داشته باشد؛ ولى كسانى هستند كه قيامت را تكذيب مىكنند اما يتيم را از خود نمىرانند. به اين سؤال چند پاسخ مىتوان داد:
- عليت در اين آيه در حدّ مقتضى است، اگر مانعى نباشد بروز مىكند و در خصوص مورد اشاره در شبهه، مانع وجود داشته است.
- اين عليت در حدّ مقتضى است و معدّات و ديگر شرايط بايد حاصل شود تا اثر يادشده پديد آيد و در مورد ذكر شده در شبهه، معدّات و ديگر شرايط حاصل نيست.
- اگر به رغم آگاهى از دلايل روشن، تكذيب صورت گيرد چنين آثارى دارد؛ اما آن موارد چنين نيست و آن افراد به اين معنا مكذّب نيستند؛ قاصرند، نه مقصّر.
- افراد ياد شده تكذيب نمىكنند، بلكه غفلت دارند و نبايد غافلان را مكذّب به شمار آورد.
اين نكته نيز بايد بررسى شود كه آيا مقصود در اين آيه، تكذيب جزاست يا روز جزا؟ اگر مقصود روز جزاست سرّ ذكر نشدن واژه «يوم» چيست و در موارد ديگر، كه واژه «يوم الدين» آمده، چه نكتهاى نهفته است؟ به عنوان احتمال، مىتوان گفت: آيه درصدد آن است كه تكذيب جزا را تذكر دهد و اينكه كسى فكر كند جزا و پاداشى در كار نيست، زمينه را براى اعمال انحرافى فراهم مىكند و خصوصيت آن روز هرچند نقش دارد، ولى نقش اصلى را اعتقاد به جزا ايفا مىكند. بهعبارت ديگر، آيه مشعر به نقش اعتقاد به جزا در جلوگيرى از انحرافات است و با تنقيح مناط، مىتوان نتيجه گرفت كه حتى عدم اعتقاد به جزا و عقوبت دنيوى و حتى عقوبتهاى قراردادى و يا اعتقاد به اينكه راه فرار از گرفتارى در عقوبتهاى دنيوى وجود دارد زمينه را براى انحرافات فراهم مىسازد و اين امر ضرورت وضع و اجراى دقيق مقرّرات جزايى وجنايى راروشن مىسازد.
(فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ)
مباحث ادبى
«فاء»: در منابع لغوى و نحوى، براى فاء سه وجه ذكر شده است:
- عاطفه: براى ترتيب، تعقيب و سببيت به كار مىرود.[8]
- شرطيه: بر سر جواب شرط يا شبه شرط خاص میآيد.
- زايده: براى تأكيد مىآيد.
گفته شده است كه فاء در اين آيه مى تواند به معناى سببيت، شرطيت و ترتيب باشد؛ ولى معناى سببيت آنگونه كه ظاهر عبارت برخى قرآنپژوهان است كه جمله قبل سبب جمله بعد است، با آن چندان تناسبى ندارد؛ زيرا سببيت جمله قبل معنا ندارد؛ چون اينكه «اين شخص همان كسى است كه يتيم را به سختى مىراند» سببش نه ديدن يا شناختن مكذّب دين است و نه كسى است كه تكذيب دين مىكند، بلكه نفس تكذيب دين كه از جمله قبل مستفاد است سبب به شمار مىآيد. بنابراين، اگر مراد از رابطه سببيت، نسبت ميان تكذيب دين و موارد ذكر شده در آيات بعد شد، امرى پذيرفتنى است. بههمين دليل، برخى از مفسّران گفتهاند: مفاد آيات بعد معلول تشويقى است كه از آيه قبل فهميده مىشود؛ ولى نادرستى اين بيان هم با اندكى تأمّل روشن مىشود؛ زيرا مفاد جمله بعد معلول تشويق نيست. بلى، ممكن است تشويق موجب تأمّل شنونده شود و تأمّل شنونده سبب پىبردن به چنين مطلبى شود، ولى اين نكته غير از سببيت تشويق براى مفاد اين جمله است. فاء عاطفه ترتيبى نيز مناسب با ظاهر آيه نيست؛ زيرا ظاهر آيه آن است كه در مقام بيان آثار تكذيب معاد است. فاء زايده نيز خلاف اصل و مرجوح است. بنابراين، آنگونه كه جمعى از قرآنپژوهان گفتهاند، فاء شرطيه است و شرط محذوف است و در اينكه شرط چيست، برخى آن را «ان لم تعرفه» و برخى «ان سألت عنه» و برخى «ان تأمّلته» دانستهاند.
«ذلك»: اسم اشاره به دور است.
«يدعّ»: از ريشه «دعّ» به معناى راندن و طرد كردن و دفع كردن به سختى است. در آيات ديگر نيز به همين معنا به كار رفته و مقصود از «الدفع بجفوة»، كه در برخى منابع لغوى در معناى «دعّ» آمده، راندن از روى خشونت و به سختى مراد است، نه از روى ستم راندن.[9]
«يتيم»: به معناى پدر از دست داده در انسان، و مادر از دست داده در حيوان است و در واقع، به معناى موجودى كه سرپرست و تأمين كننده نياز خود را از دست داده است، و چون در انسان، نوعاً اين نقش را پدر ايفا مىكند و در حيوانها، نوعاً مادر چنين نقشى دارد، اينگونه تعريف شده است.
«حضّ»: به معناى واداشتن فردى به انجام امرى است و تفاوت آن با «حثّ» و «حرّض» در آن است كه «حث» در مورد حركت و سير به كار مىرود و نيز هر دو به معناى ترغيب و تشويق ديگرى به انجام كارى است. ولى واژه حضّ، به اقدام تا مرحله تحقق، اشعار دارد، بر خلاف «حثّ» و «حرّض». «تحضيض» نيز بههمين معناست و شايد در آن شدت و مبالغه در واداشتن به كارى نهفته است.
(وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ)
«وَ لا يَحُضُّ»: متعلّق (مفعول) «يَحُضُّ» حذف شده است و دلالت بر عموم دارد؛ يعنى هيچكس را به اطعام مسكينها ترغيب نمىكنند. بنابراين، وجهى براى آنكه «نفسه» يا «نفسه و اهله» را مفعول بدانيم و به آن اختصاص دهيم وجود ندارد. با مقام آيه نيز همين معنا سازگارتر است: نه خودش را به اطعام يتيم ترغيب مىكند و نه ديگران را؛ يعنى نه تنها از مال خودش به يتيمان نمىدهد، بلكه ديگران را هم تحريک نمىكند تا آنان از مالشان به يتيمان انفاق كنند. چنين كسى بخيلترين مردم است؛ چون به مال ديگران هم بخل دارد.
«مسكين»: در تفاوت «فقير» و «مسكين» نظريات گوناگونى مطرح شده؛ از آن جمله «فقير» كسى است كه هيچ ندارد و ضعيف و خوار و فروشكسته است، ولى «مسكين» كسى است كه تا حدّى امكانات تأمين حداقل زندگى را داشته باشد. ولى با توجه به موارد كاربرد مسكين و فقير در قرآن، مىتوان گفت: «مسكين» كسى است كه هم نياز مادى دارد و هم نياز روحى و معنوى، و از نظر تأمين مادى هم از فقير محرومتر است و اين معنا با مقام آيه مورد بحث نيز سازگارتر است.
«طعام المسكين»: برخى گفتهاند: «طعام» در واقع مجرور به اطعام يا بذل مقدّر است؛ يعنى «لا يحضّ على اطعام يا بذل طعام المسكين» بوده است و برخى «طعام» را به معناى «اطعام» دانستهاند.
ذكر طعام، كه ابتدايىترين نياز يک بينواست و بقاى او بدان بستگى دارد، براى دلالت بر نهايت قساوت قلب مكذّب قيامت است.
جمله «طعام المسكين» مشعر به اين است كه اگر كسى اطعام كرد و يا ديگران را به اين كار ترغيب نمود، نبايد منّتى بر مسكين داشته باشد؛ چون حق آنها را داده است؛ چنانكه در آيه ديگر مى فرمايد: (وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ)(ذاريات/19)[10]
در دو جملهاى كه گذشت، يک فعل و يک ترک به مكذّب يوم الدين و يوم الجزاء نسبت داده شده است. حال اين سؤال مطرح مىشود كه آيا بر تكذيب قيامت، تنها همين دو اثر بار مىشود؟ روشن است تكذيب معاد انگيزه هر كار خيرى را از بين مىبرد. پس راز ذكر اين دو چيست؟
پاسخ اين است كه اين دو اثر بدترين و زشتترين آثار تكذيب قيامت است كه هركس زشتى آن را درک مىكند و كسى كه چنين اعمالى را انجام مىدهد اعمال انحرافى ديگر نيز از او صادر مىشود.
سؤال ديگر اين است كه راندن يتيم چون يک كار بسيار زشت است و هيچ توجيه صحيحى ندارد، اثر تكذيب قيامت در آن روشن است، ولى عدم ترغيب به طعام مسكين از سوى مسلمانان و معتقدان به قيامت نيز گاه صادر مىشود؛ پس چگونه اثر تكذيب قيامت است؟
پاسخ آن است اگر عدم ترغيب به اطعام مسكين بهخاطر آن باشد كه علم به مسكين بودن حاصل نشده، اشكالى ندارد و اثر تكذيب قيامت نيست. ولى اگر با علم به نياز مسكين، ترغيبى صورت نگيرد، نشانه ضعف ايمان به آخرت است. علاوه بر آن، مكذّب قيامت ترغيب نمىكند و اين منافات ندارد با آنكه مصدّق آخرت هم به علت ضعف ايمان، احياناً ترغيب نكند. مكذّب هيچگاه تحضيض ندارد، ولى مصدّق به قيامت گاه اين ترغيب را دارد و در مواردى كه ندارد، از روى غفلت از معاد يا ضعف ايمان است كه مانع عمل به اقتضاى اعتقاد به معاد مىشود.
ظرايف و معارف
انتخاب «ذلك» (اسم اشاره به دور) براى فهماندن اين نكته است كه آن شخص مكذّب دين دور از مخاطب و گوينده است. روشن است كه دورى مكانى مدّ نظر نيست؛ پس دورى معنوى است، و دورى معنوى دورى از رحمت خدا، يا دورى از مقام انسانيت، يا دورى از لياقت حضور در پيشگاه الهى در برمىگيرد. و در هر صورت، اشاره به نوعى پستى و حقارت اوست.
«يدع اليتيم» راندن يتيم آن هم با شدت و بهسختى امرى است كه هر انسانى كه انسانيت خود را از دست نداده باشد از آن منزجر است. در واقع، منكر قيامت از انسانيت فاصله مىگيرد و اين دلالت دارد بر اينكه كسى كه معاد را منكر مىشود انسانيتش مسخ مىشود. اينگونه نيست كه فقط با مسلمانان و مؤمنان و معادباوران مخالفت كند. در دل او، ترحّم، حتى نسبت به يتيم و طفل صغير بىسرپرست هم وجود ندارد يا بسيار ضعيف است.
در انتخاب «دعّ» به جاى «منع» و «دفع» و امثال آن، اين نكته نهفته است كه مكذّب دين حاضر است كار خلاف را به بدترين شيوه آن انجام دهد. يتيم، كه نيازمند پناه دادن، سرپرستى و دستگيرى است، نبايد طرد شود، چه رسد به آنكه به سختى و تندى رانده شود.
همچنين دلالت بر بىتوجهى به بعد مادى و معنوى و جسمى و روحى يتيم دارد كه در واژههاى ديگر نهفته است. ارتباط اين آيه با آيات قبل، در ظهور اوليه به اين صورت است كه اين آيه و آيات پس از آن به معرفى فرد مذكور در آيه نخست از طريق رفتارهاى برخاسته از تكذيب جزا مىپردازند و در واقع، شرح و تفصيل اجمال مذكور در آيه پيشين، از طريق روحيات و مظاهر و تجلّيات رفتارى آن است.
نكته مهم ديگرى كه در اين زمينه مطرح است آنكه فقدان ايمان موجب مىشود اعمال صالح انسان حبط و بىاثر شود، ولى تكذيب معاد نقش شديدترى دارد؛ زيرا توفيق عمل صالح را از او سلب مىكند و او را به انجام بدترين اعمال وامىدارد.
نكته تاريخى
اين آيه ناظر به چه مسئله و موضوع تاريخى است؟ در تاريخ، چه نمونههايى از رابطه مذكور در آيه مىتوان يافت؟ مثلا، اگر آنگونه كه برخى مفسّران گفتهاند آيه (أَ رَأَيْتَ الَّذِي)مربوط به منافقان باشد، چون موصول به كار رفته در آن دلالت بر تحقق موضوع دارد، پس افراد منافق در مقطع نزول آيات وجود داشتهاند و با توجه به اين نكته كه يا مجموعه آيات مكّى است و يا قسمت اول آن مكّى است نتيجهگيرى مىشود كه در مكّه نفاق وجود داشته است.
نكته روانشناختى و جامعهشناختى (آسيبشناسى اجتماعى)
آيات ياد شده مىتواند يک نظريه درباره انحرافات فردى و اجتماعى به ما ارائه دهد و براى تأييد آن مىتوان طى يک بررسى، با شواهد تجربى اين نظريه را تأييد كرد و به تعبير درستتر عينيت اين نظريه قرآنى را دريافت و يا اگر چنين نظريهاى مطرح بوده است با بيان قرآنى آن را تأييد كرد ـ كه از مكذّبان معاد به خاطر تكذيب، چه اعمالى صادر مىشود؟ يا كسانى كه چنين كارهايى انجام مىدهند مكذّب معاد هستند يا مىشوند و رابطه مذكور در آيه، در متن جامعه چگونه است؟
برخى از فيلسوفان اجتماعى نيز تصريح كردهاند كه اعتقاد به معاد عامل جلوگيرى از انحرافات است. حتى برخى از فيلسوفان اجتماعى، كه معاد را باور نداشتهاند، گفتهاند: بايد اعتقاد به معاد را تبليغ كرد و رواج داد؛ زيرا هرچند معاد قابل اثبات نيست، ولى تأثير بسزايى در جلوگيرى از جرايم و انحرافات دارد. نكته اخير اين ديدگاه با بينش قرآنى و آيات مورد بحث سازگار است، ولى در اينكه معاد را موضوعى غيرقابل اثبات مىداند، به خطا رفته است. نيز اين نقد بر اين ديدگاه وارد است كه اگر افراد از نظر عقلى سيراب نشوند و به صورت استدلالى معاد را نپذيرند، نمىتوان اعتقاد به معاد را در جامعه نهادينه كرد تا بتوان در آن آثار اجتماعى مثبتى انتظار داشت و آنان كه بدان معتقد شوند، با اندک شبههاى دست برمىدارند و نتيجه تربيتى موردنظر حاصل نمىشود.
مددكارى و تأمين اجتماعى
اين دو آيه به ضرورت مددكارى و تأمين اجتماعى در جامعه انسانى اشاره دارد. يتيم نيازمند مددكارى روحى و جسمى است و مسكين بايد تأمين اجتماعى شود و رواج اين دو امر پسنديده اجتماعى بر ايمان به معاد و ياد آن وابسته است و در جامعه منكر و مكذّب معاد، مددكارى و تأمين اجتماعى حقيقى و به صورت مطلوب محقق نمىشود، بلكه تلاشهايى كه به ظاهر، مددكارى و تأمين اجتماعىِ انسانهاى نيازمند است، به طمع يا انگيزههاى ديگر و بدون رعايت كرامت انسانى افراد و در حدّ تأمين نيازهاى حيوانى صورت مىپذيرد و اين امر نقش اعتقادات مذهبى، به ويژه معاد، را در تأمين اجتماعى و مددكارى اجتماعى نشان مىدهد.
احكام فقهى
اولين آيه شريفه اين سوره بر حرمت تكذيب معاد و لزوم تصديق و اعتقاد به معاد بر همه مكلّفان دلالت دارد؛ چنان كه دومين و سومين آيه به ويژه با توجه به آيات 40 و 53 مدّثّر مشعر به حرمت راندن يتيم و عدم تشويق و ترغيب ديگران به اطعام مسكين هست. كه با قرائن خارجى قدر متيقن حرمت در مواردى است كه مسكين طعام ضرورى خود را نداشته باشد. عبارت «ويل» در ادامه آيات نيز دلالت بر حرمت سهو در نماز و رياى در آن و منع ماعون دارد.
آيات هم محتوا
مراجعه به آيات هم محتوا با نظر به ادامه آيات اين سوره است. آيات هم محتواى اين سوره سه دستهاند:
دسته اول: آياتى كه روح كلى و محورهاى اصلى همين آيه را دارند:
(فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ * عَنِ الْمُجْرِمِينَ * ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ * قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ * وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ * وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ * وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ * حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ * فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ * فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ * كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ * فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ * بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً * كَلَّا بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ) (مدّثّر/40 – 53)؛
(وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ * الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ * وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ * أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ * لِيَوْمٍ عَظِيمٍ * يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ * كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ * وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ * كِتابٌ مَرْقُومٌ * وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ * الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ * وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلَّا كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ * إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ * كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ) (مطفّفين/1-14)؛
(كَلَّا بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ * وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ * وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلًا لَمًّا * وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا *كَلَّا إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا * وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا * وَ جِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى * يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي) (فجر/ 17-24)
دسته دوم: آياتى كه در آنها نقطه مقابل مطرح شده است:
(إِلَّا الْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ * إِلَّا الْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ * وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ * وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ) (معارج/ 22-26)؛
(وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً * وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً 8 إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً * إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً)(الانسان/ 7-10)؛
(فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ * فَكُّ رَقَبَةٍ * أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ * يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ * أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ * ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ) (البلد/ 11-17)؛
(إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً * إِلَّا الْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ * وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ * وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ * وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ * إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ * وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ * إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ * فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ)(معارج/ 19-34)
دسته سوم: آيات توضيحى كه در شكل كلىتر، موضوع را مطرح مىكنند يا درباره يكى از محورهاى اين آيات توضيح بيشتر مىدهند يا به نمونههايى كه در امّتهاى گذشته وجود داشته، اشاره مىكند؛ مانند آياتى كه انبيا را مطرح ساختهاند و ويژگىهاى آنان را بيان مىكنند؛ همچون: (وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ * إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ * وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ )(ص/ 45-47)
البته آيات هم محتواى اين آيات بيشتر از اينهاست، ولى مهمترين آنها در اينجا مطرح شد.
از آيات هم محتوا، دست كم مىتوان پنج نوع استفاده كرد:
الف. نكات تكميلى و محورهاى ديگر موضوع مطرح شده در آيه مورد تفسير؛
ب. توضيح موارد ابهام آيه موردنظر؛
ج. نشان دادن حلقه وصلهاى مطالب مطرح شده در اين آيه؛
د. نمونههاى عينى و مصاديق ديگر آيه مورد بررسى؛
هـ. تصحيح يا تأييد برداشت از آيه مورد تفسير و يا توجيه تعارض ظاهرى آيات.
مثلا، در اين آيات، بنابر اينكه فاء سببيه باشد، سببيت تكذيب معاد براى آن اعمال ظالمانه مطرح شده است، بنابر اينكه شرطيه باشد؛ هرچند با صراحت از اين مسئله سخن به ميان نيامده است، ولى مىتواند مشعر به آن باشد. آيات هم محتوا از اين جهت متفاوت مىباشند آيات سوره مدّثّر دلالتى بر رابطه ندارد؛ ولى در آيات سوره مطفّفين (وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلَّا كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ)(مطففين/ 12) عكس رابطه مطرح شده در سوره ماعون مطرح است. در اين آيه، تجاوز و گناه منشأ تكذيب معاد معرفى شده است. تعارض ظاهرى آيات سوره ماعون با آيات سوره مطفّفين را مىتوان با آيه (كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ)(مطّففين/ 14) حل نمود و برطرف كرد.
رفع تعارض به دو صورت و با دو تبيين امكان پذير است:
نخست آنكه انجام عمل خلاف، زمينه تكذيب معاد را فراهم مىكند و تكذيب معاد زمينه شدت يافتن عمل خلاف و زنگار گرفتن دل بر اثر آن اعمال را به وجود مىآورد؛ يعنى يک رابطه متقابل بين عمل خلاف و تكذيب معاد وجود دارد، به اين صورت كه جريان از انجام عمل خلاف شروع مىشود و به تكذيب معاد و سپس به عمل خلاف برخاسته از شاكله فرد مكذّب معاد منتهى مىشود كه اعمال خلاف را به بدترين شكل آن انجام مىدهد و در اين صورت است كه تكذيب به استهزاى آيات الهى منتهى مىشود و در اثر آن، نه تنها دليل و برهان و آيات قرآن در او اثر نمىگذارد، بلكه آيات الهى را نيز تكذيب مىكند، و اين نتيجه اخير با در نظر گرفتن آيه (ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ) (روم/10) به دست مىآيد.
وجه جمع ديگرى كه مىتواند بين آيات فوق مطرح باشد اين است كه انسانها داراى روحيات و حالات گوناگون مىباشند: يک عده اول عمل خلاف انجام مىدهند و سپس تكذيب معاد مىكنند، و عدهاى ديگر ابتدا معاد را تكذيب مىكنند و به دنبال آن، مرتكب عمل خلاف مىشوند، يا در يک سلسله شرايط، تكذيب معاد منشأ عمل خلاف است و در شرايط ديگر، عمل خلاف منشأ تكذيب معاد مىشود.
وجه سوم آن است كه به قرينه آيات مطفّفين فهم آيات سوره ماعون تجديدنظر كنيم و بگوييم آيات سوره ماعون نيز بيانگر سببيت اعمال ناشايست براى تكذيب معاد است يعنى آن كسى كه دع يتيم و عدم ترغيب بر طعام مسكين دارد. مكذب دين است و همين اعمال او را به سر حد تكذيب دين رسانده است و براى آنكه مانعى پيش روى خود نبيند معاد را تكذيب مىكند تا به آسانى مرتكب جرم شود در اين صورت مفاد اين آيات نزديک به مفاد آيات شريفه (أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ * بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ * بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ * يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ) (قيامت/3-6) مىشود.
نكات تكميلى
نكات تكميلى نيز بهروشنى از آيات استفاده مىشود؛ مثلا، از آيات سوره مدّثّر، نكات تكميلى ذيل استفاده مىشود:
- اگر تا پيش از مرگ از اين اعمال توبهاى صورت گيرد با شفاعت شافعان، اميد نجات هست.
- مرتكبان اين اعمال تا پايان عمر به اعمال خود ادامه مىدهند.
- از آيات سوره مطفّفين به دست مىآيد كه اگر كسى انجام گناه را ادامه دهد تا دل او بر اثر آن زنگار بگيرد و انس با گناه، جزئى از شخصيت او شود، در آن صورت، آيات و دلايل روشن الهى را افسانه مىپندارد.
- از سوره انفطار استفاده مىشود كه يكى ديگر از آثار انكار معاد، غرور نسبت به خداوند كريم است.
- از سوره معارج برداشت مىشود كه اثر ديگر تكذيب، بى تابى در برابر مصايب و شرور است.
- مىتوان گفت: آيات شريفه سوره «فجر» عدم اكرام يتيم و ترغيب يكديگر به طعام مسكين را علت محروميت از نعم الهى در دنيا معرفى مىكند و اين مصداقى از كفران نعمت است كه موجب سلب نعمت مىشود.
- از آيات سوره مطفّفين به دست مىآيد كه اثربخشى انفاق و اطعام يتيم و مسكين اگر براى خدا باشد، نتيجه بخش است و شايد واژه «يُراؤُنَ» در آيات بعد نيز مشعر به اين نكته باشد.
- از آيات سوره بلد هم علاوه بر نكته مزبور، شدت مطلوبيت اطعام يتيم و مسكين در ايّام كمبود و قحطى استفاده مىشود.
- از آيه شريفه سوره «ص» استفاده مىشود كه اعتقاد به معاد به صورت اجمال و يک مبناى اعتقادى، اگر همراه با زنده بودن ياد آن در زندگى انسان نباشد اثربخشى لازم را ندارد و ياد معاد بيشترين نقش را در صلاح انسان ايفا مىكند.
- آيات شريفه سوره «مطفّفين» بر اين نكته نيز اشاره دارد كه ظن به آخرت، كه درجه بالاى آن اطمينان است، كافى است براى اينكه انسان از كارهاى خلاف خوددارى و به اعمال نيک اقدام نمايد، و براى حصول چنين اثر و نتيجهاى يقين صد درصد هم لازم نيست.
- از آيات سوره معارج استفاده مىشود كه تصديق به معاد و انجام اعمال متناسب با آن از يکسو، به انسان آرامش مىدهد و از سوى ديگر، انسان را در راه خدا سخاوتمند مىسازد.
- از هر مجموعه از اين آيات، ارتباط فروع با اصول و ارتباط درون با برون و اعمال جوانحى با جوارحى به دست مىآيد و راز تأكيد قرآن و اديان بر مبانى عقيدتى آشكار مىشود.
جمع بندى
از مجموع بررسى اين آيات، دو مسئله مهم استفاده مىشود كه راهنماى عمل قرار مىگيرد:
- ريشه بسيارى از انحرافات عملى، جرايم و آسيبهاى اجتماعى، تكذيب معاد است و اصلاح افراد و به تبع آن، اصلاح اجتماع وابسته به حضور جدّى ياد و اعتقاد به معاد در انديشه مردم و در فرهنگ عمومى است و بر اين اساس، وظيفه مبلّغان و مصلحان و مسئولان نظام اسلامى است كه در مسير زنده كردن ياد معاد و نهادينه كردن و جلب توجه عمومى و تقويت و تثبيت آن در بين مردم، تلاش كنند.
- ساز و كار تكذيب معاد با انجام اعمال خلاف شروع مىشود و با تداوم آن، تبديل به عادت شده، موجب زنگار گرفتن دل مىشود و جزئى از شخصيت انسان مىگردد و زمينه تكذيب معاد را فراهم مىآورد و پس از تكذيب آن، انسان نسبت به خدا مغرور مىشود و آيات الهى را انكار و استهزا مىكند و در نهايت، انسانيت خويش را فراموش مىكند و تكذيب معاد و روز جزا به اوج خود مىرسد و جزو شاكله فرد مىشود و در نتيجه، حاضر مىگردد براى رسيدن به اغراض مادى خود، دست به هر كار زشت و ناروايى بزند. اين ساز و كار به انسان هشدار مىدهد كه گناه را هرچند كوچک باشد، اندک نشمارد و از انجام آن و اصرار بر گناه برحذر باشد، كه زمينه تكذيب آيات الهى و معاد است. به مصلحان و مبلّغان و سياست گذاران هم تنبّه مىدهد كه گناهان كوچک را دست كم نگيرند و زمينههاى تكرار گناه را از بين ببرند.
پى نوشتها
[1]ـ در اين آيه (آيه اول) قرائت رايج و به تعبيرى متواتر، همان است كه در متن آمده است. دو قرائت ديگر «أريت» (قرائت ورش) و «اريتَكَ» (قرائت ابنمسعود) نيز نقل شده است كه قرائت اول هيچ تأثيرى در معناى آيه ندارد و نبايد درباره آن بحث كرد، و دومى بهخاطر اضافه شدن كاف، بر تأكيد دلالت دارد. ولى دو قرائت شاذ هستند كه تفسير بر اساس آنها صورت نمىگيرد.
علاوه بر اين، به نظر مىرسد بحث از قرائتهاى ديگر وجهى ندارد؛ زيرا قرائت رايج و متواتر در زمان ما مشخص است و قرآنهاى موجود به روايت حفص از عاصم، كه در قرآنهاى رايج به خط عثمان طه بين مسلمانان جهان متداول است، قرائت متواتر است و بايد مبناى تفسير آيات قرار گيرد. بحث از قرائت مشهور و تشخيص آن در جايى ضرورت دارد كه قرائت متواتر قرآن مشخص نباشد. بههمين دليل، در اين تفسير، مرحله اول آن ـ يعنى تشخيص قرائت متداول ـ مطرح نشده است.
[2]ـ براى استفهام، واژههاى متعددى وجود دارد؛ از جمله: «هل» استفهاميه؛ ولى چون ذكر آنها و خصوصياتشان در اين بحث تفسيرى تأثيرى ندارد، مطرح نشده است.
[3]ـ ر.ک. كتابهاى علوم بلاغى، باب انشاء؛ از جمله: سعدالدين التفتازانى، الشرح المختصر لتلخيص المفتاح، تهران، افست مصباحى و الفضلى / عبدالهادى، تهذيب البلاغه، تهران، مجمع الفكر الاسلامى، 1364. لازم به يادآورى است كه در ذكر نكات لغوى، نحوى و صرفى و معانى بيانى، بايد به نكاتى پرداخت كه در بحث تفسيرى تأثير دارد و در ميزان پرداختن به نقل قولها نيز همين اصل بايد مدّنظر قرار گيرد. پس آنچه در برخى تفاسير مىبينيم كه در بحث لغوى از منابع لغوى متعدد مطالب زيادى ذكر مىشود (كه بسيارى از آنها در تفسير نقشى ندارد و از اينرو، در بحث تفسيرىشان از آن هيچ استفادهاى نكردهاند) شيوه نادرستى است. براى نمونه، ر.ک. يعسوب الدين رستگارى جويبارى، تفسير البصائر، بحث لغوى آيات.
[4]ـ معمولا گفته مىشود كه «رؤيت» به معناى ديدن است و ديدن دو نوع است: ديدن با چشم ظاهر و ديدن با چشم باطن، و دومى را به معناى «معرفت» مىدانند؛ ولى بهتر و يا دقيقتر همان است كه در متن آمده است: رؤيت به چشم باطن را بايد به شهود نفسانى اختصاص داد و آن را هم رؤيت دانست، ولى معرفت را به معرفتهاى عقلى و پىبردن از اثر به مؤثر و بالعكس و از احدالمتلازمين به ديگرى اختصاص داد.
[5]ـ يكى از نكات شايان توجه در واژهشناسى قرآن، بهويژه در افعال متعدى به حرف، متعدى به يک يا دو و سه مفعول بودن و جايگاه هر يک در معنا و نيز متعدىشدن به حرف مناسب يا غيرمناسب و جايگاه قيود و نقش آنها در معناست كه غفلت از آنها موجب اشتباه در تفسير و يا كم محتوايى آن مىشود، برخى از لغت شناسان تركيبهاى گوناگونى را ذكر و مشخص مىكنند كه ـ مثلا ـ يک واژه در هر تركيبى به چه معناست.
[6]ـ ر.ک. محمود آلوسى، روح المعانى، ج7، ص149 و ج30 ، ص309 / محمود زمخشرى، الكشّاف، ج3، ص29.
[7]ـ قرآنپژوهان همچنين اين نكته را در تبيين صورت جمع به كار رفتن «بصر» و مفرد آوردن «سمع» در آياتى همچون (وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً) و (وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ) (نحل: 78) ذكر كردهاند.
[8]ـ «فاء سببيت» را فاء «تفريع» و «نتيجه» نيز مىگويند و اگر محذوفى قبل از آن در كار باشد، فاء «فصيحه» ناميده شده است.
[9]ـ خليل بن احمد فراهيدى در العين مى نويسد: «دعّه يدعّه الدع: دفع فى حفوة و فى التنزيل العزيز (فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ); اى يعنُفُ به عنفاً شديداً دفعاً و انتهاراً; اى يدفعه حقّه و صلته.»
[10]ـ در اين آيات نيز به مسئله اطعام مسكين اشاره شده است: حجر: 17 / ضحى: 9 / معارج: 22ـ25.