نيم نگاهی به «از خودبيگانگی در پرتو آيات قرآن»

این مقاله در شمارۀ 21 نشریه علمی پژوهشی معرفت (تابستان 1376) منتشر گردیده که متن کامل آن منتشر می‌گردد.

0

مفهوم از خودبيگانگی، كه در زبان انگليسی با واژه Alienationاز آن ياد می‌شود، مفهومی جامعه شناختی، روان شناختی، انسان شناختی، فلسفی و حتی مفهومی ارزشی و اخلاقی است كه در اكثر علوم انسانی جديد از آن سخن به ميان آمده است. دائره اين مفهوم گاه آن قدر توسعه می‌يابد كه شامل انسان نابسامان يا آنوميک دوركيم، دوگانگی شخصيّت در روان شناسی و امثال آن می‌شود و گاه بر اين نكته تأكيد می‌شود كه نبايد مفهوم از خودبيگانگی را با اين مفاهيم به هم آميخت.

واژه(Alienation)[1]، كه در زبان لاتين برای بيان مفهوم از خودبيگانگی از آن سود می‌جويند، در اصل به معنای جن‌زدگی است و می‌توان گفت استفاده از اين واژه برای ادای چنين مقصودی بدان لحاظ است كه از حاكميّت موجودی نامريی و مسلط حكايت می‌كند. انسان به صورت ناخودآگاه تسليم اوست و به انديشه و رفتار انسان شكل و جهت می‌دهد.

ريشه‌های اوليه مسأله از خودبيگانگی را بايد در تعاليم اديان آسمانی جستجو كرد؛ اين اديان آسمانی هستند كه بيش و پيش از هر متفكر و مكتبی مسأله را با بيان‌های گوناگون مطرح كرده، نسبت به آن هشدار داده و برای پيشگيری و درمان آن، راه حل‌های عملی ارائه كرده‌اند.

سه ديدگاه مهم

سير تاريخی اين مفهوم نشان می‌دهد كه از خودبيگانگی كاربردهای متفاوت و حتّی متضادی داشته است و در زبان‌های مختلف با واژگان مختلف، هر چند متقاربی، از آن ياد شده است.

در مباحث علوم انسانی و اجتماعی نوعاً طرح و تبيين مفهوم از خودبيگانگی به برخی از دانشمندان سده هيجده و نوزده ميلادی، به‌ويژه فوئر باخ، هگل و ماركس نامبردار است.[2]

هگل (1831-1170) معتقد است كه در مدينه يونانی، كه رابطه شهروند(فرد) و دولت يا جامعه‌ای كه هويت واقعی افراد است، رابطه اين همانی بود و از خود بيگانگی وجود نداشت، ولی با زوال مدينه يونانی، جامعه برای شهروند بيگانه و فرد از عقلانيت بريده شد و در مسير تحقق مجدد اين همانی چاره‌ای جز دست برداشتن از آزادی، فرديت و ذاتيت خود ندارد و اين همان از خود بيگانگی است. هگل جوهر از خودبيگانگی را در اين نكته نهفته می‌بيند كه فرد انسان احساس می‌كند كه شخصيت فردی او خارج از ذات او يعنی در جامعه و دولت وجود دارد. وی پايان از خودبيگانگی را عصر روشنگری می‌داند كه دولت و سازمان دينی، ديگر حقايقی هراس انگيز و اضطراب آفرين نيستند بلكه بخشی از عالم مادی هستند كه در معرض بررسی و تحقيق علمی قرار می‌گيرند و به اين طريق وجود مطلق (خدا) صرفاً يک مفهوم توخالی می‌شود. زيرا، از طريق بررسی علمی در امور مادی هيچ وصفی برای آن نمی‌توان يافت و نمی‌توان آن را كشف كرد و خدای خالق، خدای پدر، خدا فعّال رخت بر می‌بندد و به موجود برتری كه نمی‌توان آن را به هيچ وصفی توصيف كرد، مبدل می‌شود. بدين ترتيب، ذات انسان مركز امور می‌شود و انسان تنها حقيقت مهمّ و حاكم می‌شود. هگل معتقد بود گرايش روشنگری در اينكه پادشاهی و كليسا (دولت و دين) را به مرزهای صحيح خود باز گرداند و عقل انسانی را حاكم ساخت به صواب رفته ولی در اينكه جايگاه روح كلی را، كه برتر از ذاتيت انسانی است، درک نكرده است، گرفتار خطا شده است. وی بر اين باور است كه از خودبيگانگی زمانی كاملاً از بين می‌رود كه اخلاق كهن نابود شود. از مرحله اعتراف به شخصيت انسانی آن‌گونه كه در مسيحيت مطرح است بگذريم و به جامعه سرمايه‌داری كه به حقوق انسان معترف است برسيم.

فوئرباخ (1833-1775) معتقد بود كه انسان حق، محبت و خير را می‌خواهد و چون نمی‌تواند به آن‌ها تحقق بخشد آن‌ها را در وجود خدای با اين صفات مجسم می‌سازد و به اين طريق، از خود بيگانه می‌شود. به همين دليل، دين مانعی در راه پيشرفت مادی و معنوی و اجتماعی انسان تلقی می‌شود. انسان در سير خود برای رهايی از دين و به تعبيری از خودبيگانگی سه مرحله را گذرانده و يا بايد بگذراند: درمرحله نخست، خدا و انسان در دامن دين به هم آميخته بودند در مرحله دوم، انسان از خدا كناره می‌گيرد تا روی پای خود بايستد و مرحله سوم، مرحله علم انسانی است كه به انسان تحقق می‌بخشد و نوع انسانی، خدای انسان می‌شود و به جای رابطه خدا و انسان، رابطه نوع انسانی و انسان مطرح می‌شود.

ماركس (1883-1818)، كه برای كار، بالاترين مقام را قائل است، می‌گويد: انسان از طريق الوهيت يا ايدئولوژی، خودِ حقيقی‌اش را تحقق نمی‌بخشد بلكه از طريق اتحاد با جهان به‌وسيله كار خلاّق، فعاليّت سازنده و روابط اجتماعی عينی و هماهنگش ذات خود را محقق می‌سازد ولی در نظام سرمايه‌داری كارِ كارگر از هرگونه اهتمام انسانی تهی است. كارگر با فروش قدرتِ بر كار خود، به ابزار توليدِ سود، تبديل می‌شود نه خود را در كارش بازمی‌شناسد و نه ديگران به اين حقيقت كه او توليد كننده حاصل كار است، اعتراف می‌كنند و به اين طريق، از كارش، فعاليت زندگيش و حقيقت انسانی‌اش جدا و در يک جمله از خودبيگانه می‌شود.

ماركس، مانند فوئر باخ، براين باور است كه دين نيز مانع و پرتگاهی در مسير شكوفايی كامل نيروهای انسان و عاملی برای از خودبيگانگی اوست. دين افيون توده‌ها است و با دادن وعده‌های اخروی مردم را از انقلاب و عصيان عليه انواع حكومت‌های استبدادی بازمی‌دارد و به جای هويّت حقيقی انسان، انسانی خيالی را به او ارائه می‌دهد و به اين طريق، او را از خودبيگانه می‌كند. وی می‌گويد: بر انسان است كه با از بين بردن دين، شرط اساسی تحقق سعادت حقيقی و نجات از خودبيگانگی را فراهم سازد.

قرآن و از خود بيگانگی

بررسی مسأله از ديدگاه اديان مختلف، فرصت و مجالی بس وسيع‌تر و تحقيقی گسترده‌تر و عميق‌تر می‌طلبد. پرداختن به همه آنچه در معارف اسلامی در اين خصوص آمده است نيز از حوصله اين بحث كوتاه بيرون است و فقط به منظور آن كه گامی كوچک به سوی طرح مسأله برداشته باشيم و نقطه شروعی برای بررسی آن، از ديدگاه اسلام باشد، نيم نگاهی به مسأله از خودبيگانگی با نظر به برخی از آيات قرآن می‌كنيم.

پيش از وارد شدن در بحث، تذكر اين نكته ضروری است كه طرح مسأله از خود بيگانگی بستگی تام به تصويری دارد كه در مكتب‌های مختلف نسبت به انسان و حقيقت و هويت او ارائه می‌شود و بررسی اين تصوير در مكاتب مختلف از حوصله اين نوشتار بيرون است. از اين‌رو، تنها اشاره می‌شود كه در بينش قرآنی حقيقت انسان را روح جاودانه او تشكيل می‌دهد و انسان هويتی از اويی (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‌) دارد و زندگی واقعی او سرای آخرت است كه با تلاش مخلصانه و همراه با ايمان خود در اين دنيا آن را بنا می‌نهد.

در قرآن مجيد، بارها نسبت به غفلت از خود و سرسپردگی انسان نسبت به غير خدا هشدار داده شده و از بت پرستی، پيروی از شيطان و هوای نفس و تقليد كوركورانه از نياكان و بزرگان نكوهش شده است. سلطه شيطان بر انسان و هشدار نسبت به آن نيز بارها و بارها در قرآن مجيد مطرح شده و نسبت به انحراف انسان در اثر وسوسه شياطين انس و جن هشدار داده شده است.

مفاهيم ياد شده در فرهنگ بشری و بينش اسلامی مفاهيمی آشنا و قابل هضم و درک هستند، هرچند اگر به آن‌ها از زاويه مسأله از خودبيگانگی نگريسته شود جلوه تازه‌ای می‌يابند. ولی مفاهيمی از قبيل خود فراموشی، خودفروشی و خودزيانی مفاهيم مهم ديگری هستند كه تأمل بيشتری را می‌طلبد و دقت انسان را برمی‌انگيزند. مگر می‌شود انسان از خود غافل شود يا خود را بفروشد، مگر خود زيانی هم ممكن است؟ انسان زيان می‌كند و زيان او به معنی از دست دادن امكاناتی است كه در اختيار دارد ولی خود زيانی چه مفهومی می‌تواند داشته باشد و چگونه انسان در ذات خويش دچار زيان می‌شود. قرآن مجيد در اين زمينه می‌فرمايد: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ» (و همانند آنان نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا هم آنان را نسبت به خودشان دچار فراموشی كرد.)(حشر: 19) و باز در جای ديگر می‌فرمايد: «بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ» (آنچه را كه به آن خود را فروختند بد چيزی است.)(بقره:90) همچنين در آيه دوازدهم و بيستم از سوره انعام می‌فرمايد: «الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ» (آنان كه دچار خودزيانی شدند پس آنان ايمان نمی‌آورند.)

در اين‌گونه آيات، جمعی از مفسرين تلاش كرده‌اند تا به نحوی آيات ياد شده را به فراموشی، فروختن و زيان انسان به‌لحاظ اموری كه به انسان تعلق دارد بازگردانند تا با برداشت‌های رائج در تفاهم عرفی سازگار گردد. ولی اگر خود حقيقی انسان را در نظر گيريم و از زاويه “از خودبيگانگی” به آن نظر كنيم اين تعابير با همان ظاهر خود معنی و مفهوم می‌يابد. بسياری از انسان‌ها، خود حقيقی‌شان را فراموش كرده يا از آن غافل شده‌اند، خود حقيقی‌شان را فروخته‌اند و در ذات خويش دچار زيان شده‌اند. انسانی كه ديگری را خود پنداشته، خودِ حقيقی‌اش را فراموش كرده يا مورد غفلت قرار داده است و غفلت از خودِ حقيقی رشد ندادن، بلكه انحطاط بخشيدن به آن يعنی خودزيانی است و آن‌كس كه اين عمل را به عنوان مثال، به بهای مطامع و مشتهيات حيوانی انجام می‌دهد دچار خود فروشی شده است و خود را با حيوانيت مبادله كرده است و البته در بينش قرآنی خودزيانی و خودفراموشی به صورت مطلق منفی تلقی می‌شود. ولی نكوهش از خودفروشی به‌لحاظ آن است كه انسان خود را به بهای اندک دنيا بفروشد.

نكته شايان توجه، تفاوت اساسی مسأله از خودبيگانگی در بينش قرآنی با بينش نامبرداران اين نظريه (فوئر باخ، هگل و ماركس) است. همان‌طور كه گذشت در اين سه نظريه، دين يكی از عوامل از خودبيگانگی بشمار می‌آيد و راه نجات بشر از مسأله از خودبيگانگی، زدودن دين از زندگی انسان دانسته می‌شود. ولی در بينش قرآنی مسأله دقيقاً بر عكس اين قضيه است؛ انسان تا به سوی خدا حركت نكند خود را نيافته و گرفتار از خودبيگانگی است. در ادامه بحث بار ديگر به اين موضوع باز خواهم گشت و به گونه‌ای ديگر به اين مسأله خواهيم نگريست.

به هرحال، ازخودبيگانگی در منظر قرآن يک حالت روانی و فكری است كه دارای لوازم و نمودها و آثاری است. انسان از خودبيگانه كه ديگری را خود می‌پندارد، به‌طور طبيعی، هويت ديگری را هويت خود می‌پندارد و اين هويت ديگر هر چه باشد، انسانِ از خودبيگانه تصويری مناسب با آن از خود خواهد داشت. اين هويت و تصوير ديگر، در اغلب موارد هويت و تصويری است كه بر اساس جهان‌بينی انسان از خودبيگانه شكل گرفته است.

 

در اين قسمت به بررسی برخی از نمودهای از خودبيگانگی می‌پردازيم:

نمودهای از خودبيگانگی

  1ـ اصالت دادن به ديگری

انسان از خودبيگانه، در تمام يا برخی از شئون خود[3] اصالت را به ديگری می‌دهد و در ارزيابی‌ها، احساس دردها، تشخيص درمان‌ها، مشكلات و راه‌حل‌ها و نيازها و ايده‌آل‌ها، آن ديگری را اصل قرار می‌دهد و امور خود را بر اساس آن ديگری‌ها می‌سنجد، در موردشان قضاوت می‌كند، انتخاب می‌كند، و طبق آن عمل می‌كند. قرآن مجيد در مورد انسان‌های رباخوار می‌‌فرمايد: «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا…» (آنان كه ربا می‌خورند برنمی‌خيزند] اقدام به كار نمی‌كنند[ [4] مگر مانند برخاستن كسی كه شيطان او را در اثر تماس (و آسيب رساندن) آشفته می‌كند] و تعادل او را بر هم می‌زند. اين حالت از آن روست كه رباخواران گفتند همانا خريد و فروش مانند رباست.(بقره: 275)

اندكی تأمل در مفاد آيه شريفه، خواننده را به اين نتيجه می‌رساند كه با توجه به محور بودن ربا و رباخواری در آيه شريفه، مقتضای جريان طبيعی بحث آن است كه گفته شود بروز چنين حالتی برای رباخواران به سبب آن است كه رباخواران می‌گفتند، ربا مانند خريد و فروش است و اگر خريد و فروش اشكالی ندارد، پس ربا هم بی‌اشكال است. ولی همان‌طور كه ملاحظه شد، آيه شريفه می‌فرمايد: رباخواران گفتند خريد و فروش مانند ربا است. برخی از مفسران در تبيين و توجيه اين سخن گفته‌اند: اين جمله تشبيه معكوس است و برای مبالغه به كار رفته است؛ يعنی با آن‌كه مقتضای سخن آن بوده كه ربا به خريد و فروش تشبيه شود، برای مبالغه عكس آن صورت گرفته است و خريد و فروش به ربا تشبيه شده است.[5] برخی ديگر از مفسران معتقدند كه چون رباخوار اعتدال خويش را از دست داده برای او خريد و فروش و ربا تفاوتی ندارد و همان‌طور كه ممكن است بگويد ربا مانند خريد و فروش است، ممكن است بگويد خريد و فروش مانند رباست. او بين اين دو تساوی برقرار كرده است.[6]

صرف نظر از مناقشه‌ای كه می‌توان در اين دو توجيه روا داشت، به نظر می‌رسد كه توجيه و تبيين بهتر آن است كه از منظر مسأله از خودبيگانگی و اصالت‌دادن به ديگری مسأله را توضيح دهيم. انسان از خودبيگانه، كه به ديگری اصالت می‌دهد، برای شئون ديگری هم اصالت قائل است و در همه مسائل و فروع و ابعاد، اصالت را به ديگری می‌دهد. از ديد انسان رباخوار، اصالت با رباخواری است و خريد و فروش هم مانند رباست. در واقع، او چنين می‌انديشد كه ربا نه تنها هيچ اشكالی ندارد بلكه رويه صحيح به دست آوردن سود، رباخواری است، نه خريد و فروش. خريد و فروش هم به دليل تشابه با ربا در سودآوری تجويز می‌شود و رباخوار، انسان را حيوانی پنداشته كه هرچه بهره‌منديش از دنيا بيشتر باشد و پروارتر شود كامل‌تر و به هدف نزديک‌تر است و رباخواری مصداق كامل اين بهره‌مندی است و خريد و فروش نيز بايد در اين راستا توجيه شود.

 

  2ـ بر هم خوردن تعادل روحی

اگر انسان از خودبيگانه شد و عنان اختيار خويش را در دست ديگری نهاد، به دو دليل تعادل خويش را از دست می‌دهد: نخست آنكه، حركت‌های آن ديگری چون با مقتضای ساختار وجودی او سازگار نيست، دچار عدم تعادل می‌شود. ديگر آن‌كه، آن ديگری موجودهای متعدد و متنوعی را در برمی‌گيرد. حتی اگر آن ديگری نوع خاصی از موجودات باشد و به عنوان مثال، انسان‌های ديگر باشند افراد متعدد و متنوعی دارد. اين موجودات مختلف يا افراد متعدد، خواست‌های متضاد و دست‌كم مختلف دارند و تعادل انسان از خودبيگانه را به هم می‌زنند. قرآن مجيد كه انسان مشرک را از خودبيگانه می‌داند می‌فرمايد: «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» (آيا خداوندان پراكنده بهترند يا خدای يگانه چيره بر همه). (يوسف: 39)

و نيز می‌فرمايد: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا…» (خداوند مثلی زده است مردی كه چند [خواجه] بدخو و ناسازگار در او شريک باشند و مردی كه از آن يک مرد است آيا اين دو در مثل برابرند). (زمر:29) و نيز می‌فرمايد: «لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ» (به دنبال راه‌های ديگر به‌جز راه توحيد كه راه مستقيم است نرويد كه شما را از راه خدا جدا و پراكنده سازد).(انعام: 153)

در آيه 275 سوره بقره نيز همان‌طور كه گذشت، رفتار انسان رباخوار را چونان انسان مصروع دانسته كه از تعادل برخوردار نيست و عدم تعادل در رفتار او را، معلول عدم تعادل روحی و استقامت فكر او می‌داند.[7]

  3ـ بیهدفی و بی‌معياری

بنابر آنچه گذشت، انسان از خودبيگانه دچار بی‌هدفی می‌شود. در واقع، او خود به‌صورت معقول و حساب شده هدفی را برنمی‌گزيند و در زندگی و رفتار خود مذبذب است. از ديدگاه قرآن، منافقان، كه جمعی از خود بيگانه‌اند، اين‌گونه توصيف می‌شوند «مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى‌ هؤُلاءِ وَ لا إِلى‌ هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا» (بين خدا و غير خدا سرگردان‌اند نه با گروه مؤمنان و نه با گروه كافران [يک‌سو و يكدل] اند و هر كه را خدا گمراه كند برايش راهی نيابی.(نساء: 143)

چنين انسانی به بيان حضرت علی علیه‌السلام مصداق و مورد «يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ» (به هر سو كه باد می‌وزد ميل می‌كنند) هستند و جز آن ديگری ـ كه گفته شد متعدد و متشتت است ـ معيار ديگری ندارد و تعدد آن بيگانه‌ها بی‌معياری و بی‌هدفی را برايش به ارمغان می‌آورد.

  4ـ عدم آمادگی و قدرت بر تغيير وضعيت

انسان از خودبيگانه، كه خود را ديگری پنداشته و از خود واقعيش غافل است يا در اثر مطلوب پنداشتن وضعيت فعلی‌اش حاضر به هيچ‌گونه تغيير در وضعيت خويش نيست و در برابر آن مقاومت می‌كند و يا به دليل غفلت از خود و وضعيت مطلوب در انديشه تغيير وضعيت نيست و در نتيجه قدرت بر تغيير وضعيت ندارد و چون همه اين‌ها در اثر انتخاب و اختيار آگاهانه اوست، مورد نكوهش قرار می‌گيرد. آيات فراوانی وجود دارد كه ضمن نكوهش از كفار و منافقان راه هدايت آنان را بسته شده و تداوم گمراهی‌شان را حتمی می‌داند: «وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ» (و هركس را كه خدا گمراه سازد هيچ هدايت‌گری برايش نيست(نساء: 143). اين آيات گويای همين حقيقت است. اينان در برابر دلايل قاطع و روشن پيامبران علیهم‌السلام به علم اندک خويش دلخوش‌اند: «فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»؛ پس چون فرستادگان [خداوندگار] شان با دليل روشن [بسوی شان] آمدند به [اندک] دانشی كه نزد آنان بود دلخوش كردند.(غافر:83)

و در جای ديگر می‌فرمايد: «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى‌ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‌ فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً» (و چه كسی ستمكارتر از آن است كه به آيات خداوندگارش پند داده شود پس از آن روی گرداند و آنچه را انجام داده] از كارهای زشت [فراموش كند. به راستی كه ما بر دل‌هاشان پوشش‌هايی نهاديم تا آن] قرآن [را در نيابند و در گوش‌هاشان گرانی نهاديم] تا آن را نشنوند [و اگر به راه راست و رهنمود خدا بخوانی‌شان هرگز هدايت نشوند)(کهف: 57)

در ادامه خواهيم گفت كه فراموش كردن اعمال گذشته و عدم بازنگری نسبت به آن‌ها، عامل مهمی برای از خود بيگانگی است. در اين آيه نيز به عنوان مقدمه از خودبيگانگی، ناتوانی اصلاح وضعيت و عدم قدرت بر تغيير مطرح شده است.

  5ـ اصالت ماده و ماديات

چنان كه گذشت، اگر انسان خود را ديگری پنداشت، طبيعی است كه هويت آن ديگری را هويت خود می‌پندارد و به بيان قرآنی، حيوانيت وقتی به جای انسانيّت نشست ديگر چنين پنداشته می‌شود كه هر چه هست همين جسم و تنعمات مادی است. پس انسان چيزی نيست جز همين جسم مادی و غرائز حيوانی و جهانی به جز جهان مادی وجود ندارد. در چنين شرائطی، انسان از خودبيگانه می‌گويد: «وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً» (گمان نمی‌كنم قيامتی در كار باشد.(كهف:36) و می‌گويد: «ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ» (زندگی جز همين دنيا نيست كه می‌ميريم و زنده می‌شويم و جز روزگار چيزی ما را هلاک نمی‌كند. (جاثيه: 24)

در اثر چنين بينشی نيازهايش نيز نيازهای حيوانی می‌شود؛ خوراک و پوشاک و بهره‌مندی از ديگر لذائذ دنيوی «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ» (آنان كه كافر شدن همانند چارپايان می‌خورند و از لذائذ دنيوی بهره می‌گيرند(محمد:12) چنان كه كمال او همين بهره‌وری‌های كمالات دنيوی می‌شود و با رسيدن به همين لذايذ دنيوی فرحناک می‌شود: «وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا» (رعد:26). چنين انسانی، اندک بيماری جسمی برايش بسيار مهم و موجب بی‌تابی اوست: «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً» (معارج:20) هنگامی كه شر به او رسد بی‌تاب می‌باشد.

ولی انبوهی از سقوط معنوی را كه دچار آن شده و كوهی از بيماری روحی و انسانی را كه به جانش افتاده درک نمی‌كند، بلكه اعمالی را كه نشان بيماری و علت سقوط است، خوب می‌پندارد. زيرا، اگر او حيوان باشد، واقعاً هم آن‌ها خوب است، و او خود را حيوان پنداشته است: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً» (بگو آيا شما را از زيانكارترين مردم آگاه سازم (آنان) كسانی(اند) كه كوشش و تلاش آنان در زندگی دنيا گم شده و به هدر رفته است و خود گمان می‌كنند كه خوب رفتار می‌كند.)(كهف: 4ـ3)

چنين فردی اگر درد را درد حيوان دانست، درمان را هم درمان حيوانی می‌داند و اگر خداوند او را عقوبت كند به جای تنبه و بازگشت آن عقوبت را هم تحليلی مادی و اين جهانی می‌كند.

«وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ * ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» (در هيچ مجتمعی پيامبری نفرستاديم مگر آنكه مردمش را به سختی و رنج دچار كرديم تا مگر به زاری و توبه و توجه به خدا روی آوردند آنگاه به جای بدی، خوبی قرارداديم تا سرمست شدند و گفتند پدران ما را هم(به اقتضای نظام طبيعت) رنج و راحت می‌رسيده است. پس در حالی كه بی‌خبر بودند بناگاه گربيان‌شان را گرفتيم.(اعراف:95ـ94)

  6ـ عدم بهرهگيری از عقل و دل

كسی كه دچار از خودبيگانگی می‌شود گاه شيطان، گاه حيوان، گاه موجود ديگری را خود می‌پندارد و تسليم او می‌شود و خود را در حد همين دنيا و لذات آن خلاصه می‌كند. در نتيجه، ابزارهای شناخت عقلانی و قلبی انسانی خود را، مهر كرده و راه‌های شناخت حقيقت را بر خود می‌بندد.

«ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ * أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‌ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ» (زيرا آنان زندگی دنيا را بر آخرت ترجيح داده و برگزيدند و خدا گروه كافران را هدايت نمی‌كند آنان كسانی هستند كه خدا بر دل‌ها و گوش و چشم‌هايشان مهر نهاده و آنان خود غافلانند.(نحل: 108ـ107)

اين مهرِ بر قلب و گوش و چشمان نهادن، با انتخاب زندگی حيوانی و حركت در آن مسير حاصل می‌شود و اين‌ها همه نتيجه انتخاب زندگی حيوانی است و به‌همين دليل، چنين انسانی از حيوان پست‌تر است. «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ» (اعراف: 179) زيرا حيوانات حيوانيت را انتخاب نكرده‌اند بلكه حيوان خلق شده‌اند؛ حركت آن‌ها در مسير حيوانيت از خود بيگانگی نيست ولی انسان، كه انسان خلق شده است، اگر حيوانيت را برگزيد از خودبيگانه شده است.

 

از خود بيگانگی و توحيد ناب

ممكن است گفته شود انسان مؤمن نيز خدا را بر خود حاكم می‌كند، خواست او را خواست خود می‌داند و هر چه او می‌گويد عمل می‌كند و نقطه اوج توحيد و ايمان سراپا تسليم خدا شدن و به كلی خود را فراموش كردن است. پس انسان موحد هم از خودبيگانه است. ولی اگر حقيقت انسان شناخته شود معلوم می‌شود كه انسان حقيقتش عين ربط به خداست و تسليم خدا شدن عين بازيافتن خويش است. خدا اصل ماست و ما با تسليم خدا شدن، اصل خويش را می‌يابيم.

هر كسی كو دور ماند از اصل خويش                  باز جويد روزگار وصل خويش

«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‌» (ما از خدائيم وبه سوی خدا رهسپارانيم). (بقره:156) اگر خود را بيابيم خدا را می‌يابيم، اگر خدا را يافتيم و تسليم او شديم خود را يافته‌ايم. «در دو چشم من نشستی‌ای كه از من من تری»

با اين ديد حديث شريفِ «مَنْ عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّه» و آيه شريفه: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ» (همانند كسانی نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا هم آنان را نسبت به خودشان دچار فراموشی ساخت (حشر:19) معنی و مفهوم جديدی نيز می‌يابد.

اين نكته نيز شايان اهميت است كه در برخی از آيات از اهتمام دادن به خود نكوهش شده است كه مقصود اهتمام به خود حيوانی و غفلت از آخرت و بدگمانی نسبت به وعده‌های خداوند است؛ مانند آيه شريفه «وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ» (آل عمران: 154)

از خود بيگانگی فرهنگی ـ اجتماعی (فقدان هويت)

از خودبيگانگی هم فردی است و هم اجتماعی است. آنچه گذشت، مربوط به از خودبيگانگی فردی بود ولی گاه جامعه‌ای از خودبيگانه می‌شود و جامعه‌ای ديگر را خود می‌پندارد. در اينجا نيز، هويت جامعه ديگر را هويت خود می‌پندارد و جامعه ديگر را اصل قرار می‌دهد. تز كسانی مانند تقی زاده آن بود كه جامعه را از خودبيگانه كنند. امثال او كه به جامعه غرب اصالت می‌دهند درد غرب را، درد جامعه خود و درمان غرب را درمان جامعه خود می‌پندارند. وقتی غرب مسأله‌ای را درد بشمار نياورد، آن‌ها می‌گويند اين مهم نيست در غرب هم چنين است بلكه بايد چنين باشد و مقتضای يک جامعه پيشرفته اين است و چنين مسأله‌ای نشان پيشرفت تلقی می‌شود.

وقتی سخن از مشكلات و مسائل اجتماعی و فرهنگی می‌رود، آنچه را در غرب به عنوان، مشكل اجتماعی مطرح كرده‌اند، مشكل جامعه خود می‌پندارد و وقتی می‌خواهد يک معضله‌ای را حل كند، به دنبال راه حل‌های غربی می‌رود و دربست آن‌ها را می‌پذيرد و ارائه می‌دهد. حتی اگر گفته شود شايد جامعه ما با جامعه غرب متفاوت باشد، می‌گويد تاريخ را تكرار نكنيد آن‌ها تجربه و خطا را انجام داده‌اند. نقش ارزش‌ها، باورداشت‌ها، سنّت دينی و حتی سنت ملّی را در شناخت جامعه، مسائل اجتماعی، بحران‌ها و راه حل‌ها ناديده می‌گيرد.

جوامعی كه ديگری را به جای خود می‌نشانند، در فرهنگِ آن جامعه ديگر هضم می‌شوند. انتخاب و اقتباس نمی‌كنند كپی می‌گيرند، فعّال نيستند، منفعل محض هستند، اقتباس جايی است كه خودی فرض شود، فرهنگ خودی مطرح باشد، مقايسه‌ای صورت گيرد و بهترين انتخاب شود. ولی اگر جامعه‌ای از خودبيگانه شد، به فرهنگ خودی پشت پا می‌زند، همه را ناديده می‌گيرد و خودباخته می‌شود. جوامع استكباری يكی از كارهايی كه می‌كنند همين است كه يک جامعه را از خودبيگانه می‌كنند. وقتی جامعه‌ای از خودبيگانه شد، نياز به تهاجم فرهنگی نيست. در حالت تفاهم فرهنگی هم، فرهنگ بيگانه كپی می‌شود. آنچه بايد با تهاجم فرهنگی عملی شود، به دست افراد جامعه، جامه عمل می‌پوشد چه رسد به آنكه شرائط به گونه‌ای باشد كه دشمن برای غالب كردن و ديكته كردن و تزريق كردن فرهنگ خود، آن هم نه همه عناصر آن بلكه عناصر پست آن، برنامه‌ريزی و طرح و نقشه داشته باشد. در چنين شرائطی، سرآمد آن جامعه فرا می‌رسد، چيزی از فرهنگ و ارزش‌ها باقی نمی‌ماند و در عين حال كه افراد هستند ولی آن جامعه با هويت جمعی‌اش وجود ندارد زيرا مسخ شده است.[8]

ابنای روزگار به اخلاق زنده‌اند              قومی كه گشت فاقد اخلاق مُردنی است

علم زدگی يا ساينتيسم، انسان‌مداری يا اومانيسم، اصالت ماده يا ماترياليسم به شكل جديد آن و خلاصه‌كردن پيشرفت و توسعه در رشد و پيشرفت تكنولوژيک، از مظاهر نوين از خودبيگانگی جوامع در جهان امروز است.

 

درمان از خودبيگانگی

برای جلوگيری از سقوط در ورطه از خودبيگانگی و نيز نجات از آن، پس از تنبه و خارج شدن از غفلت، بازنگری نقّادانه همراه با تقوا نسبت به گذشته سودمند است. اگر فرد يا جامعه‌ای در اعمالی كه انجام می‌دهد بازنگری نكند، در بُعد فردی محاسبه نفس نداشته باشد، در بُعد اجتماعی از فرهنگ خود و بيگانه اطلاع كافی نداشته باشد و در باب شيوه و ميزان نفوذ فرهنگ بيگانه در فرهنگ خودی بازنگری و بازشناسی نداشته باشد، امكان فاصله گرفتن از هويت واقعی بسيار زياد است و اين فاصله گرفتن می‌تواند آن‌قدر پيش رود كه به نسيان خود و فرهنگ خودی و از خودبيگانگی بيانجامد و راه نجاتی برای از خودبيگانگی او متصور نيست. قرآن مجيد در اين خصوص می‌فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ * وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (ای كسانی كه ايمان آورده‌ايد تقوای الهی پيشه كنيد و هركس در باب آنچه برای فردای قيامت پيش فرستاده بينديشد و آن را بازنگری كند و تقوای الهی پيشه كنيد كه خدا به آنچه انجام می‌دهيد آگاه است و همانند كسانی نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خداوند آنان از خويشتن خويش فراموش ساخت.(حشر:19ـ18)

دانشمندان علوم اجتماعی برای نجات انسان از معضله از خودبيگانگی گفته‌اند، انسان پس از توجه به اينكه دچار از خودبيگانگی شده، بايد گذشته خويش را بازنگری و بازسازی كند. او نمی‌تواند با تصميم بر توجه به خويش از هم اكنون بدون توجه به گذشته معضله خويش را حل كند. در اين آيه شريفه، مسأله بسيار دقيق‌تر و حساب شده‌تر مطرح است، نقطه شروع را تقوی می‌داند «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ» تقوای الهی اگر مدار زندگی شد جز خدا كسی بر انسان حاكم نمی‌شود و انسان نسبت به از خودبيگانگی از مصونيت لازم برخوردار می‌شود. مرحله دوم، بازنگری نسبت به اعمالی است كه برای سعادت خويش انجام داده است. انسان در همان زمان، كه برای خدا هم كاری را انجام می‌دهد، ممكن است ديگری به صورت مرموزی بر او حاكم شود، بايد حتی نسبت به اعمالی كه آن‌ها را خوب می‌پندارد بازنگری داشته باشد و در همين بازنگری نيز، فرد گاه دچار غفلت و خودفريبی می‌شود. به همين دليل، بار ديگر قرآن می‌فرمايد: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» تقوای الهی پيشه كنيد. مفسران گرانقدر قرآن در ذيل اين آيه فرموده‌اند كه مقصود از تقوای دوم، تقوای در بازنگری اعمال است. اگر انسان در اين مرحله هم از تقوا برخوردار نباشد، دچار خود فريبی می‌شود و به سوی از خودبيگانگی سوق داده می‌شود. قرآن مجيد می‌فرمايد: ای مؤمنان، چنين عمل كنيد تا دچار خدافراموشی كه ملازم خودفراموشی است، نشويد. بنابراين، بازنگری اعمال به تنهايی كافی نيست. در بينش قرآنی، بازنگری اعمال گذشته، بايد توأم با تقوای الهی باشد تا نتيجه مطلوبی بدهد.

نكته پايانی مهم آن است كه شايد در گذشته انسان‌ها يا جوامع خود برای خويش برنامه‌ريزی می‌كردند و خود را از معضله از خودبيگانگی نجات می‌دادند و يا دچار از خودبيگانگی می‌ساختند، ولی امروزه در عين آن كه انتخاب آزادانه انسان‌ها به جای خود محفوظ است، نوعاً ديگران برای انسان‌ها يا جوامع برنامه‌ريزی می‌كنند و اين مسأله همان مسأله تهاجم فرهنگی است كه يكی از مسائل روز ماست و نبايد تصور شود كه وقتی ما از خود غافليم درجا می‌زنيم. اگر بخواهيم از اين مهلكه نجات يابيم، بايد رويه اميرمؤمنان علی علیه‌السلام را در پيش گيريم كه فرمود: «فَمَا خُلِقْتُ لِیَشْغَلَنِی أَکْلُ الطَّیِّبَاتِ، کَالْبَهِیمَةِ الْمَرْبُوطَةِ، هَمُّهَا عَلَفُهَا… وَتَلْهُو عَمَّا یُرَادُ بِهَا» من آفريده نشده‌ام كه بهره‌وری از تنعمات مادی مرا به خود مشغول سازد، چونان چارپای پرواری كه آنچه برايش اهميّت دارد علوفه اوست… و از آنچه برايش برنامه‌ريزی شده غافل است.

بنابراين، فرد و جامعه از خودبيگانه، گاه موجود ديگری به جای خود می‌نهند و از خودبيگانه می‌شود و گاه از خود غافل می‌شود و ديگران برای او خودی تعيين می‌كنند. انسانی كه از خود غافل شود، ديگران در فكر استثمار او برمی‌آيند و برای او، خود متناسب با اهداف خودشان را تعيين می‌كنند و جامعه‌ای هم كه از خود غافل شود، استثمارگران درصدد تعيين هويت فرهنگی او برمی‌آيند و به او الگو می‌دهند. پس به همان ميزان كه از خودبيگانگی فردی و جمعی زيان‌بار است، غفلت از خود و بی‌هويّتی فردی و اجتماعی نيز، اگر فرضی داشته باشد، زيان‌بار است. بنابراين، لازم است ما هويت واقعی فردی و جمعی خود را بشناسيم و همواره مراقب آن باشيم.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لَايَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ» ای كسانی كه ايمان آورده‌ايد، به خودتان بپردازيد و مراقب خويشتن باشيد هرگاه شما هدايت يافتيد آن‌كس كه گمراه شده است به شما زيانی نرساند.(مائده:105)[9]

پی‌نوشت‌ها:

[1] در فارسی معادل‌های فراوانی در برابر واژه Alienation گذارده شده است كه برخی از آن‌ها به قرار زير است: از خود بيگانگی، بی‌خويشتنی، ناخويشتنی، با خود بيگانگی، درد بی‌خويشتنی، خود فراموشی، الينه شدن، جن‌زدگی، بيگانه زده شدن، گرفتار بيگانه شدن، ديگری را به‌جای خود پنداشتن، ديگری را خود دانستن، خود ديگر پنداری، در اين مقاله به‌لحاظ رواج معادل «از خودبيگانگی» آن را برگزيديم هر چند واژه «خود ديگرپنداری» را برای ادای مقصود دقيق‌تر می‌دانيم. اين نكته شايان ذكر است كه معنای لغوی Alienation مبادله است.

[2] صرف نظر از باروخ اسپينوزا(1677ـ1632) و لاک (1632ـ1704)، از جمله دانشمندانی كه در قرن هيجده و نوزده، اين مسأله را مطرح كرده‌اند روسو (1778ـ1712)، شلر (1805-1759)، فيخته (1841ـ1762)، گوته (1832ـ1749)، هگل (1831ـ1770)، كی يركه گورد (1855ـ1813) و پل تيلخ (1965ـ1886) می‌باشند.

[3] گاهی انسان به كلی از خودبيگانه می‌شود و گاه در بُعدی از ابعاد و شأنی از شئون خود دچار از خودبيگانگی می‌شود و براين اساس اصالت را گاه به‌طوركلی و گاه در بعدی از ابعاد وجودی خود به ديگری می‌دهد.

[4] در باب مقصود از جمله «لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ…» دو ديدگاه وجود دارد؛ ديدگاه نخست آن است كه آيه ناظر به رفتار انسان رباخوار در دنياست. همان‌طور كه در اين مقاله آمده است و ديدگاه ديگر آن است كه مقصود، بيان نوع رفتار رباخواران در آخرت است. بيشتر مفسران ديدگاه دوم را انتخاب كرده‌اند؛ از جمله رشيد رضا در المنار و مرحوم علامه طباطبايی در تفسير الميزان ديدگاه دوم را برگزيده‌اند و به كلی ديدگاه اول را نادرست می دانند. ر.ک.به: رشيد رضا، تفسيرالمنار، ج3، ص 94 و علامه طباطبايی، الميزان، ج2، ص413ـ412.

[5] ر.ک.به: تفاسير شيعه و سنی، ذيل آيه شريفه از جمله : تفسير روح المعانی، چاپ داراحياء التراث، بيروت، جزء سوم، 50 و مجمع البيان، داراحياءالتراث، بيروت، جزء سوم، 389.

[6] ر.ک.به: الميزان، علامه طباطبايی، ج2، ص415.

[7] برای توضيح بيشتر در مورد عدم تعادل رفتار انسان رباخوار و ارتباط آن با جهان‌بينی او، ر.ک.به: الميزان، علامه طباطبايی، ج2، ص414ـ413.

[8] تأكيد فراوانی امام راحل؛ و مقام معظم رهبری، به عنوان دو انديشمند دينی و اجتماعی به تقويت روحيه استقلال و درک فرهنگ خودی نيز در همين راستاست.

[9] در تبيين مفهوم از خودبيگانگی از منابع متعدد فارسی، عربی و لاتين و بويژه از المعجم الفلسفی نوشته عبدالرحمن بدوی استفاده شده است.

نظر خود را وارد کنید